loading...

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

بازدید : 365
چهارشنبه 6 خرداد 1399 زمان : 15:23

خانه را که عوض کردم، نقره را با خودم نیاوردم. جزو قوانین خانه‌ی جدید این بود که گربه باید داخل خانه نگه‌داری شود. نقره شکارچی بود. مثل سگ‌های تازی. از موش و مارمولک تا گنجشک و سنجاقک. هیچ جنبنده‌ای ازش در امان نبود. با آن چشمان براق و سرپنجه‌های سفید در محله برای خودش پادشاهی می‌کرد. خلاصه نباید می‌آوردمش و در خانه حبسش می‌کردم. ماند در خانه‌ی قبلی تا چند هفته‌ی بعد که بردمش تحویل محل اسکان گربه‌ها دادمش. دلم هم جا ماند توی همان شلتر. هفته‌ی بعد که قرنطینه شروع شد مثل چی پشیمان شدم از کارم. ولی دیگر راهی برای برگشتنش نبود. شلترها تعطیل شده بودند و هنوز هم تعطیل‌ اند.

عید سعید فطر مبارک
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 177
  • بازدید سال : 3169
  • بازدید کلی : 7069
  • کدهای اختصاصی