loading...

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

بازدید : 309
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:33

مرضیه گفت تارگت لاک‌های قابل تنفس آورده. آیه را رساندم کتابخانه، معلم فارسی‌اش را پیدا کردم. این ترم کلاس‌ فارسی در کتاب‌خانه‌ی نزدیک خانه برگزار می‌شود. آیه که رفت توی کلاس پیاده راه افتادم سمت فروشگاه. ردیف لاک‌ها را نگاه می‌کردم و به ذهنم فشار می‌آوردم که اسم برندی که مرضیه گفته بود یادم بیاید. پیدایش کردم. هزار طیف صورتی و قرمز و آبی. زرد می‌خواستم که نداشت. قرمز‌ها را یکی‌یکی امتحان کردم. یکی‌شان به دلم نشست. از آن قرمز لاکی‌های اصل بود. آبی‌ها را هم امتحان کردم. آن‌یکی که تیره بود و به طوسی می‌زد را برداشتم. رژ لب پودری قرمز هم لابد باید ست می‌شد با لاک‌ها؛ برداشتم. پیاده برگشتم کتاب‌خانه.

یادداشت دیر هنگام شب ۱۷ بهمن
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 178
  • بازدید سال : 3170
  • بازدید کلی : 7070
  • کدهای اختصاصی